شهید میربهزاد شهریاری پنجم فروردین سال 1333 در روستای بُحَیری شهرستان دشتی استان بوشهر متولد شد. در سن 6 سالگی قرآن را نزد پدر آموخت و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش آغاز کرد و تا دیپلم در بوشهر به تحصیل ادامه داد. وی همراه با تحصیل در رشته ادبی، از کسب فیض در حوزه علمیه نیز غافل نبود. در سال 1351 در رشته الهیات و معارف اسلامی در مشهد به تحصیلات دانشگاهی مشغول شد. در سال 1355 به سربازی رفت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد آموزش و پرورش شد. در سن 26 سالگی با رای مردم رودباران وارد مجلس شورای اسلامی شد و نمایندگی آنها را به عهده گرفت. ایشان عضو کمیسیون کشاورزی و عمران روستایی مجلس شورای اسلامی نیز بود. پس از راهیابی به مجلس اول، همه همت خود را برای خدمت به مردم منطقه محروم رودباران و استان بوشهر که در رژیم طاغوت مورد بی مهری قرار گرفته بودند، مصروف داشت و با ارسال گزارش های متعدد و پیگیری های مجدانه، خواستار تحقق مطالبات مشروع موکلان حوزه انتخابیه خود شد. شهید به واسطه علاقه وافری که به ت داشت به عنوان یکی از یاران شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی شناخته میشد و در جلسات آنان شرکت می کرد.
اردیبهشت سال 1360 با دعوت از شهید رجائی به استان بوشهر، مشکلات و نارسایی های موجود در استان را به رئیس جمهور مکتبی گزارش کرد. این شهید همچنین یکی از استیضاح کنندگان بنی صدر در طرح عدم کفایت ی وی بود و سرانجام در اثر انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی روز 7 تیر ماه 1360 توسط منافقین به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با فرزند شهید میربهزاد شهریاری:
زمان شهادت پدرم من 5 ساله بودم. هرچند دوری پدر برایم سخت بود، اما بعدها فهمیدم که شهادت پدرم برای دین و میهنم چقدر ارزشمند بوده و هست. بعدها درس خواندم و به لباس ت ملبس شدم و مدرک تحصیلی کارشناسیارشدم را در رشته پدرم ادامه دادم؛ فقه و مبانی علوم اسلامی». از سال 82 کارمند مجلس شورای اسلامی هستم؛ جایی که پدرم روزگاری خدمت میکرده و نطق میداده. از اخلاق و خصوصیات پدر اینگونه برایم تعریف کردهاند: مردی مقید به امور دینی، خوشرو و مهربان و حامی حقوق مستضعفان. پیگیر، کوشا، مردمی و انقلابی. شهادت پدرم ادامه راه سرخ سیدالشهداست و کسانی که او و همسنگرانش را شهید کردهاند، خوب میدانند و اگر نمیدانند بدانند که با این کار نهتنها نتوانستند آنها و انقلابشان را از میان بردارند؛ بلکه نادانسته انقلاب اسلامی، این نهال الهی و شجره طیبه را با ریختن خون شهیدان آبیاری کردهاند و تنهاش را تناور، شاخههایش را پربرگ، و ثمرهاش را رسیدهتر و شیرینتر کردهاند.
پنج روز از آغاز بهار و تحویل سال 1333 گذشته بود که پدرم در روستای بُحِیری» در 6 کیلومتری مرکز شهرستان دشتی در استان بوشهر به دنیا آمد؛ در خانوادهای از خاندان رسول اسلام. نامش را میربهزاد» گذاشتند و اسم کاملش میشد سیدمیربهزاد شهریاری».
از یک شهید میگویم، شهیدی بزرگ از روستایی کوچک. پدرش ادیبی نامدار و سیدی محترم بود. در کودکی و به رسم آن روزگار به مکتبخانه رفت و قرآن را فراگرفت، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را هم در شهرستان خود گذراند و برای ادامه تحصیل به بوشهر؛ مرکز استان رفت و در دبیرستان تاریخی سعادت دیپلم گرفت. سال 51 با رتبهای بالا در کنکور، رشته الهیات، گرایش فقه و مبانی علوم اسلامیِ دانشگاه فردوسی مشهد را انتخاب کرد و راهی خراسان و مجاور امام رضا (علیه السلام) شد.
از دانشجویان ممتاز دانشگاه بود، در کنار تحصیلات دانشگاهی به حوزهی علمیه مشهد رفت تا همزمان علوم دینی را هم فرابگیرد. در سطح یکِ حوزه از استادان زیادی بهره برد که یکی از آنها آیتالله سیدعلی ای بود که آن روزگار در مشهد زندگی می کردند؛ کسی که در روشن کردن چراغ معرفت و دادخواهی و گرایش بیشتر او به آرمانهای اصیل اسلامی و شعلهور ساختنش در بیدادستیزی و پیشرفت علمی نقش داشته است.
برای تحصیل عمیق علوم اسلامی به حوزه علمیه قم هم رفت و آمد داشت و سال 55 از پایاننامه خود با موضوع لاضرر و لاضرار فیالاسلام» به راهنمایی استادش آیتالله ناصر مکارم شیرازی دفاع کرد و مدرک کارشناسیاش را گرفت.
پدرم در سن 20 سالگی با دختردایی خود ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند پسر بود. اولی من سیدمحمدمهدی» و دومی، برادرم سیدمحمدحسین» است.
ایشان خدمت سربازی و اجباریاش در ماههای پایانی رژیم شاهنشاهی و در ارتش طاغوتی در تهران بود که به فرمان امام خمینی(ره) از پادگان فرار کرد. در روستای خود اولین راهپیمایی علیه شاه را بهراه انداخت و اعلامیههای انقلابی امام را پخش میکرد. مبارزات انقلابی خود را با جدیت انجام میداد و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی باقیمانده سربازیاش را تمام کرد و هشت روز پس از 22بهمن 57 به استخدام آموزشوپرورش درآمد و به تدریس و مدیریت مشغول شد. با پیروزی انقلاب اسلامی مسئول کمیته انقلاب شهرستان دشتی شد؛ تا اینکه در سال 59 درحالیکه در اوج روزگار جوانی و در سن 26 سالگی بود، به اصرار عالمان و دوستان و اطرافیان، نامزد نمایندگی دوره اول مجلس شورای اسلامی شده و از حوزه دشتی، تنگستان، دَیّر و کنگان» استان بوشهر که آنزمان حوزه رودباران» نامیده میشد به مجلس اول راه پیدا کرد.
او در همان دوره بههمراه عبدالحمید دیالمه» عضو هیئترئیسه سِنّی مجلس برای انتخاب هیئترئیسه و تشکیل مجلس شد. این روستازاده در مجلس هم دلش با روستا و روستاییان بود و به خواست خودش به عضویت کمیسیون کشاورزی و عمران روستایی مجلس درآمد. محمدعلی رجایی؛ که آن روزگار نخست وزیر کابینهی بنیصدر» بود روز اول خرداد سال 60 به شهر خورموج آورد و در حضور مردم، مشکلاتشان را به گوش نخستوزیر رساند.
پدرم یکی از جدی ترین استیضاحکنندگان بنیصدر» و از نطقکنندگان علیه او در مجلسِ بررسی طرح عدم کفایت ی بنی صدر بود. وی نطق آتشینش درباره عدمکفایت ی رئیسجمهور» را با این شعر آغاز کرد:
نه هرکس شد مسلمان میتوان گفتش که سلمان شد از اول بایدش سلمان شود و آنگه مسلمان شد
نه هر سنگ اَر بدخشان است لعلش میتوان گفتن بسی خون جگر باید که تا لعل بدخشان شد
جمال یوسف اَر داری به حُسن خود مشو غرّه صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد
اگر صد رستم دستان به دستان دست و پا بندی به مکر و حیله و دستان نشاید پور دستان شد
ایشان در حساسترین زمانِ یک انقلاب مردمی یعنی ابتدای شکلگیری و قوام آن، در کنار دفاع از حقوق مردم ایران اسلامی و حوزه انتخابی خود، فعالیتهای حزبیاش را هم رها نکرد؛ او عضو مقبولترین و سالم ترین حزب اوایل انقلاب یعنی حزب جمهوری اسلامی» شد و در کنار آیتالله بهشتی، در راه نهادینهشدن اهداف انقلاب و دوام آن تلاش میکرد.
بهتازگی 27 ساله شده بود که در روز هفتم تیر سال 60 به یکی از جلسات حزب جمهوری در محله سرچشمه» تهران رفت. او مدیر جلسه بود، همینطور قاری قرآن ابتدای جلسه؛ با صدای حزینی که میراث منطقه اجدادیاش بود، بسمالله گفت و قرآنِ یکی از آسمانیترین نشستهای انقلاب اسلامی را تلاوت کرد و بعد از دقایقی با صدای انفجاری مهیبی همراه بیش از 70 تن از دوستان و همرزمان و همفکرانش بالدربال هم تا ملکوت پرکشیدند و واقعه هفتم تیر سال 60 در ایران شد برهانی قاطع برای بهحق بودن و دوام انقلاب نوپای اسلامی و لکه ننگی برای منافقینی که منطقشان خون و ترور و حذف فیزیکی بود.
پیکر لالهگون پدرم در روستایش؛ بحیری در خاک آرمید و یادمانی از او در کنار مزار شهدای 72 تن در بهشت زهرای تهران نشانگذاری شده است.
نام این شهیدان تا ابد فراموشناشدنی است و در خاطره و حافظه تاریخی این سرزمین پرگهر خواهدماند. من برای زنده نگه داشتن یاد و نام پدرم، نام فرزند خود را میربهزاد» گذاشتم تا راه او را ادامه بدهد.
درباره این سایت